داستان کوتاه 1

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آنرا دزدیده باشد، برای همین تمام روز اور ا زیر نظر گرفت و متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد زیرا مثل یک دزد راه میرود و مثل دزدی که میخواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ

میکند. او آنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد و لباسش را عوض کند و به نزد قاضی رفته برای شکایت. اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود.
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میکند .
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم ببینیم.

داستان کوتاه

 عشق ،ثروت ،موفقیت کدومشو انتخاب میکنی؟

 

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»

ادامه مطلب ...