داستان کوتاه 1

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آنرا دزدیده باشد، برای همین تمام روز اور ا زیر نظر گرفت و متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد زیرا مثل یک دزد راه میرود و مثل دزدی که میخواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ

میکند. او آنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد و لباسش را عوض کند و به نزد قاضی رفته برای شکایت. اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود.
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میکند .
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم ببینیم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد