دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و
خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب که می شد دو برادر همه چیز از
جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و
گفت:
درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم .
داستان آموزنده (پند کشیش)
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم
چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک
خوک برایت نقل کنم.